بی همراز(دفتر شعر حشمت الله محمدی)

بگذرد ایام هجران نیز هم ...

تبلیغات تبلیغات

دریاب مرا

بُگذر زِ اما و اگر ،حال دلم را شاد کن!

می سوزم از هجران ،بیا، ز ین یاد رفته،یاد کن!

ترسم به بالینم رسی، آنگه که از جان فارغم

ویرانه ی دل را دمی،با مَقدَمت ،آباد کن!

رسم جوانمردی کجا ، دلداده ای را سوختن؟

بر آتشم آبی فشان، عشقی ز نو بنیاد کن!

یک ره، شبیخونی بزن ،بر قلعه ی زندان تن

در این قفس پوسیده ام، جان را ز تن آزاد کن!

خواهم پرستارم شوی، آنگه که از درد عاجزم

آنی به بالینم رِس و ، روح حزینم شاد کن!

دانی گرفتارت شده ،این قلب سودا دیده ام؟

صحرای تَفتانِ دلم ،پُر از گُل و شمشاد کن!

این لحظه ی آخر مخواه، بی تو جهان بدرود گفت

در کلبه ی خاموش من ،بانگ جَرَس فریاد کن!

حشمت الله محمدی ( بی همراز)

زمستان ۱۴۰۳-همدان

برچسب‌ها: جوانمردی
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها